حنيف بيرنگ
از نگاه ديگران
فرستنده : مهران گلي   شنبه 90/7/23
مهران گلي
توصيه هاي اخلاقي آيت الله بهجت...



1 : « اگر تمام مردم به همين مقدار که مي دانند عمل کنند ،

کار درست مي شود » .

2 : « تا مي توانيد گناه نکنيد . اگر گناهي مرتکب شديد ،

سعي کنيد در آن حق الناس نباشد ، اگر گناهي مرتکب شديد که

در آن حق الناس است ، سعي کنيد در همين دنيا تسويه کنيد » .

3 : « چه خوب است که هر فرد ، هر کاري که انجام مي دهد ،

بگويد کاري نکرده ام ، ولي کارهاي نيک ديگران را بزرگ

ببيند » .
    صفحه 1 از 1 ( 1 نظر)  < 1 >  
مشخصات
حنيف بيرنگ
وبلاگ : يا هادي
پارسي يار : 179318-
حنيف بيرنگ

نام: حنيف بيرنگ
نام مستعار: كلمه
جنسيت: مرد
استان محل سكونت: اصفهان
شهر: اصفهان
زبان: فارسي
تاريخ عضويت: 89/9/27
سن وبلاگ : 14 سال و 3 ماه و 13 روز
وضعيت تاهل: متاهل
تحصيلات: ليسانس
وزن: 90
قد: 179

درباره خودم: صداي پاي عابري پياده گوشم راآزار ميداد.اتاق من درخانه اي بود که پنجره اش به سوي انحناي کوچه اي بن بست باز مي شد.بنابر اين حدس زدن اينکه صداي پا نميتواند صداي پاي عابري باشد که از کوچه عبور ميکندکارسختي نبود . چون عبور در کوچه بن بست هيچ مفهومي ندارد.صداي پا در ساعت خاصي از شب به گوش ميرسيد ومن وقتي دقيق ميشدم ،صدا آرام در انحناي ذهنم کمرنگ ميشد .وهنگامي که توجهي نميکردم مدام صدا درگوشم طنين انداز بود .برخواستم واز گوشه پنجره بيرون را نگاه کردم فقط سايه اي ديدم که از انحناي کوچه بن بست ناپديد شد.به پشت ميز مطالعه ام برگشتم هرچقدر از پنجره فاصله ميگرفتم صداي پا واضح تر به گوش مي رسيد.وچون دقيق ميشدم رنگ صدا در پس زمينه ذهنم کمرنگ مي شد.اين مساله اي بود که من تقريبا باآن زندگي ميکردم وبرايم کاملا عادي شده بود وآن را جزء لاينفک وجدايي ناپذير زندگي خود ميدانستم البته تا وقتي دراتاق کوچک خود درخانه اي درانحناي کوچه بن بست بودم . اما دنياي من وقتي پايم را از اتاق بيرون ميگذاشتم يک دفعه فرق ميکرد.همه چيز تغيير ميکردومن لحظه به لحظه به سرعتم اضافه ميشد از کنار همه چيز با سرعت بسيار بالايي عبور ميکردم والبته تمام جزئيات آن درذهنم نقش مي بست .آنقدر سرعتم زياد ميشد که گاهي احساس ميکردم آتش گرفته ام ووقتي آتش ميگرفتم دنيايم تغيير ميکرد . به آرامشي ميرسيدم از سنخي ديگر وبا اهالي دنيايي ديگر زندگي ام را تنظيم ميکردم .احساس ميکردم زمان ومکان مفهومي ندارد وهيچ چيز به هيچ چيز بسته نيست .همه چيز را سرخ يا سبز يا بنفش ميديدم. بيشر بنفش. ميتوانستم ملکولهايم را ببينم وحتي بشمارم .(ادامه دارد....)
بهترين حرف: هيچ اگر سايه پذيرد؛من همان سايه هيچم


ParsiBlog.com ® © 2010